متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

داستان کودکانه قصه کودکانه"مسواک بچه میمون"

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #1
قصه کودکانه,قصه کودکانه کوتاه,قصه کودکانه مسواک بچه میمون


یک بچه میمون کوچولو رفت کنار چشمه تا مسواک بزنه، بعد از اینکه مسواک زد، فراموش کرد مسواکش رو برداره، وقتی به خونه رسید مامانش از او پرسید کجا بودی، گفت رفته بودم مسواک بزنم و یک دفعه یادش افتاد که مسواکش رو نیاورده، رفت کنار چشمه دید که مسواکش نیست.

کنار چشمه یک قورباغه رو دید و ارش پرسید، تو مسواک منو ندیدی؟

قورباغه سرش را تکان داد و گفت: نه که ندیدم، آخه مسواک تو به چه درد من می خوره.


بچه میمون رفت و مارِ فیس فیسو را دید، گفت: تو مسواک منو ندیدی؟
مارِ فیس فیسو گفت: بله دیدم. تو دست موش موشی خانوم بود اما نمی دونم مسواک تو، توی دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #2
قصه کودکانه,قصه کودکانه کوتاه,قصه کودکانه جدید



رفت و رفت تا به موش موشی خانوم رسید داد زد: موش موشی خانوم، مسواکم رو بده، من کنار چشمه جا گذاشته بودمش.

موش موشی خانوم گفت: نه خیر، این مسواک تو نیست این جاروی منه. خودم اونو پیدا کردم. حالا برو کنار می خوام جلوی در خونم رو آب و جارو کنم.


بچه میمون گفت: نه، این مسواک منه.
موش موشی خانوم گفت: اگر مال توئه، پس توی دست من چیکار میکنه؟

بچه میمون گفت: امروز که رفتم ل**ب چشمه تا دندونام رو مسواک بزنم اونو جا گذاشتم.

موش موشی خانوم گفت: اِهکی.. من با هزار زحمت این جارو رو با دوستام تا این جا آوردم.
حالا بدمش به تو؟ معلومه که نمی دم. زود برو کنار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا