متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

داستان کودکانه داستان بلند کودکانه"آبنبات و تندباد خانم"

  • نویسنده موضوع (فاطمه1381)
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 127
  • کاربران تگ شده هیچ

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #1
خانم گربه 4 تا بچه کوچولوی ناز به دنیا آورده بود. به آن ها شیر می داد و مواظبشان بود تا سالم بمانند و بزرگ شوند.
خانم گربه مادر خیلی مهربانی بود. چهل روز تمام به بچه ها شیر داد تا کم کم بزرگ شدند و توانستند همراه او حرکت کنند و بیرون بروند و ببینند توی شهر چه خبر است.

خانم گربه اسم خوراکی ها را روی بچه هایش گذاشته بود. اولی را تربچه، دومی را آلوچه، سومی را گردو و چهارمی را آب نبات صدا می زد.
وقتی بچه گربه ها کمی از او دور می شدند، صدا می زد: «آهای بچه ها کجایید؟ تربچه، آلوچه، گردو، آب نبات بیایید.»
بچه گربه ها هم تا صدای مادرشان را می شنیدند، تندتند می دویدند و خودشان را به او می رساندند تا گم نشوند.

یک روز مامان گربه ها، آن ها را به یک مزرعه برد تا موش بگیرند. خودش یک موش را با دقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #2
خانم سگه گفت: «آخی! گربه بیچاره! حتماً خیلی گرسنه ای. بیا این جا تا به تو هم شیر بدهم. راستی چه اسم بامزه ای داری! آب نبات!» و خندید.
آب نبات گفت: «اسم شما چیه؟»
سگ جواب داد: «اسمم سگه. من خانم سگ هستم. صاحب مزرعه اسمم را گذاشته تندباد. چون مثل باد می دوم.»
آب نبات گفت: «مادرم به ما گفته که سگ ها دشمن گربه ها هستند و نباید به آن ها نزدیک شویم.»
خانم سگه خندید و گفت: «من یک مادرم. خودم بچه دارم. همه بچه های حیوانات را مثل بچه های خودم دوست دارم. حالا هم دوست تو هستم. بیا شیر بخور، نترس عزیزم.»

آب نبات با خوشحالی به طرف سگ رفت و کنار توله ها خوابید و شروع کرد به نوشیدن شیر. او خیلی گرسنه بود و تندتند شیر می خورد. ناگهان صدای میو میوی مادرش را شنید که او را صدا می زد: «میو میو، آب نبات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #3
خانم گربه گفت: «باورم نمی شود! سگ ها با گربه ها بد هستند اما شما با همه سگ ها فرق دارید. من از شما متشکرم.»
خانم سگ گفت: «بله من یک مادرم و بچه دارم، مثل شما. برای همین به بچه گربه کوچولو محبت کردم و شیرش دادم تا اگر مادرش را پیدا نکرد، گرسنه نماند.»
آب نبات شیرش را خورد، سیر شد و میومیو کرد و دست هایش را لیسید و از خانم سگ تشکر کرد و همراه مادرش راه افتاد و رفت. او با خودش می گفت: «من تنها گربه ای هستم که شیر سگ هم خورده ام. حالا برای خواهر و برادرهایم هم ماجرای امروز را تعریف می کنم تا بدانند خانم سگ یعنی تندباد خانم، چقدر مهربان بود.»
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا