- ارسالیها
- 2,965
- پسندها
- 3,118
- امتیازها
- 28,773
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #1
آن شب برف سنگینی باریده بود. همه جا سرد بود.
موچی (مورچه کوچولو) و فیلو (فیل کوچولو) در خانه خوابیده بودند. بخاری کوچک آنها روشن بود اما نمی توانست همه خانه را گرم کند.
موچی گفت:” باید یک فکری بکنیم که خانه را گرم کنیم.
و بعد گفت:” یک فکر حسابی دارم. ما می توانیم تمام شعله های اجاق گاز را روشن کنیم تا خانه گرم شود.”
فیلو گفت:” اما این کار خطرناک است. مگر یادت نیست که آقای ایمنی می گفت هیچوقت این کار را نکنید؟
موچی گفت: آقای ایمنی در خانه گرمش خوابیده و نمی داند که ما داریم از سرما می لرزیم.
موچی این را گفت و سراغ اجاق گاز رفت و همه شعله ها را روشن کرد.
کم کم خانه گرم شد ولی بوی گاز همه جا را گرفته بود.
موچی که گرمش شده بود پنجره را باز کرد.
چند دقیقه بعد صدای زنگ در بلند شد. فیلو با...
موچی (مورچه کوچولو) و فیلو (فیل کوچولو) در خانه خوابیده بودند. بخاری کوچک آنها روشن بود اما نمی توانست همه خانه را گرم کند.
موچی گفت:” باید یک فکری بکنیم که خانه را گرم کنیم.
و بعد گفت:” یک فکر حسابی دارم. ما می توانیم تمام شعله های اجاق گاز را روشن کنیم تا خانه گرم شود.”
فیلو گفت:” اما این کار خطرناک است. مگر یادت نیست که آقای ایمنی می گفت هیچوقت این کار را نکنید؟
موچی گفت: آقای ایمنی در خانه گرمش خوابیده و نمی داند که ما داریم از سرما می لرزیم.
موچی این را گفت و سراغ اجاق گاز رفت و همه شعله ها را روشن کرد.
کم کم خانه گرم شد ولی بوی گاز همه جا را گرفته بود.
موچی که گرمش شده بود پنجره را باز کرد.
چند دقیقه بعد صدای زنگ در بلند شد. فیلو با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.