متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

داستان کودکانه داستان بلندکودکانه" ماهی رنگین کمان و دوستانش"

  • نویسنده موضوع (فاطمه1381)
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 131
  • کاربران تگ شده هیچ

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #1
قصه کودکانه,قصه برای کودکان


ماهی رنگین کمان و دوستانش توی کلاس نشسته بودند. خانم هشت پا، آموزگار ماهی ها گفت: « بچه ها امروز روز تازه ای به کلاس ما می آید که اسمش فرشته است. او و خانواده اش تازه از آب های غربی به این جا آمده اند.» ماهی پفی در حالی که باله هایش را تکان می داد، گفت: « من هم قبلاً آن جا زندگی کرده ام.»

خانم هشت پا گفت: « چه خوب! من تا به حال آنجا را ندیده ام و خیلی دوست دارم درباره اش بیشتر بدانم. ماهی پفی ممکن است برای ما تعریف کنی؟»

ماهی پفی گفت: « آنجا خیلی عجیب و غریب است. رنگ آب ارغوانی و پر از گیاهان خیلی بزرگی است که تا سطح آب رشد کرده اند. سنگ های خیلی بزرگی هم دارد.»

خانم هشت پا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #2
فرشته گفت: « نه اینطور نیست. » در همین لحظه همه ماهی ها با ناراحتی به ماهی پفی برگشتند. ماهی پفی فریاد زد: « منظورم این بود که وقتی خورشید در آن جا غروب می کند، آب ارغوانی می شود.»

خانم هشت پا با مهربانی به ماهی پفی گفت: « عیبی ندارد. من هم مثل تو، داستان های عجیب را دوست دارم. »

بعد از ناهار همه ماهی ها به طرف کشتی غرق شده رفتند تا در کنار بازی کنند. زردک به ماهی پفی گفت: « برای فرشته تعریف کن که کشتی چه جوری غرق شده.» همه ماهی ها دور ماهی پفی جمع شدند و یک صدا با هم گفتند: « زود باش! تعریف کن.»

ماهی پفی گفت: « شبی تاریک و طوفانی بود. کشتی بار سنگینی را با خودش می برد. برای ادامه مسیر، ناخدا می بایست از بار آن کم کند، پس فرمان داد...»

ناگهان فرشته با هیجان گفت: «...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #3
ماهی پفی گفت: « من هم همینطور!»


خانم هشت پا گفت: « عالیه! خب من می خواهم در مورد آن جا بیشتر بدانم. فرشته تو اول بگو.»

فرشته گفت: « در آن جا به هر طرف که نگاه می کنی پر از صدف است. اگر حتی یک شن خیلی ریز داخل صدف بیفتد، بعد از مدتی به مروارید زیبایی تبدیل می شود. اما پیدا کردن مروارید خیلی سخت است. من حتی یک دانه هم پیدا نکردم.»


ماهی پفی زود گفت: « اما من یکی پیدا کرده ام!»


ماهی رنگین کمان با شیطنت گفت: « شاید هم یک دروغ بزرگ بوده!» همه ماهی ها مطمئن بودند که ماهی پفی مرواریدی پیدا نکرده و هیچ وقت به سرزمین صدف ها نرفته است.

ماهی پفی با ناراحتی فریاد زد: « ملی من واقعاً به آن جا رفته ام.»

در همین لحظه خانم هشت پا با مهربانی گفت: « بچه ها بس کنید. وقتی ماهی پفی می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #4
هیچ کدام از ماهی ها حرف او را باور نکردند. اما وقتی ماهی پفی مروارید را جلوی چشم آن ها گرفت، همه گفتند: « وای چه قدر می درخشد.


قصه کودکانه,قصه برای کودکان

« خیلی هم بزرگ است»

« تو واقعاً یک مروارید پیدا کرده ای.»

فرشته هم به ماهی پفی گفت: « این زیباترین مرواریدی است که تا به حال دیده ام! تو تنها ماهی هستی که بیش از اندازه از چیزی تعریف می کنی!»

ماهی پفی خندید و گفت: « بله همین طور است.»

فرشته گفت: « من کتاب جالبی درباره داستان های دریایی دارم که می توانیم با هم بخوانیم.»

ماهی پفی گفت: « همان کتابی که در آن، داستان کشتی غرق شده آمده؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا