- ارسالیها
- 2,965
- پسندها
- 3,118
- امتیازها
- 28,773
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #1
در کنار یک جنگل زیبا و قشنگ درخت بزرگی زندگی می کرد که شاخه های بلندش را به زیبایی پخش کرده بود. مردمی که به جنگل می آمدند برای فرار از گرمای بسیار شدید خورشید به سایه خنک این درخت پناه می بردند. حتی تعداد بسیار زیادی از پرندگان و موجودات کوچک هم در شاخه های آن زندگی می کردند.
در پای درخت گیاه کوچکی در آمده بود. این گیاه بسیار ظریف و باریک بود و با ملایم ترین نسیم بر روی زمین می افتاد.
روزی این دو همسایه کمی با هم صحبت کردند.
درخت تنومند گفت: خب کوچولو، چرا پاهات رو محکم در زمین قرار نمی دی و سرت را با افتخار بالا نمی گیری، همان طوری که من انجام می دم؟
گیاه کوچک با لبخندی گفت: نیازی نیست که این طوری رفتار کنم. فکر می کنم این طوری امنیت بیشتری دارم.
در پای درخت گیاه کوچکی در آمده بود. این گیاه بسیار ظریف و باریک بود و با ملایم ترین نسیم بر روی زمین می افتاد.
روزی این دو همسایه کمی با هم صحبت کردند.
درخت تنومند گفت: خب کوچولو، چرا پاهات رو محکم در زمین قرار نمی دی و سرت را با افتخار بالا نمی گیری، همان طوری که من انجام می دم؟
گیاه کوچک با لبخندی گفت: نیازی نیست که این طوری رفتار کنم. فکر می کنم این طوری امنیت بیشتری دارم.