- ارسالیها
- 2,965
- پسندها
- 3,118
- امتیازها
- 28,773
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #1
صوفی روی تخت خواب یتیم خانه دراز کشیده بود اما خوابش نمی برد. چون پرتو پر نور مهتاب دزدکی از لای پرده تو آمده بود و مستقیم روی بالش او افتاده بود.
او از تخت پایین آمد غافل از این که الان درست ساعت جادوگری است و هر چیز غیرعادی ممکن است اتفاق بیافتد...!
دزدکی نگاه کردن به بیرون از پنجره همان و آغاز ماجرایی که به خواب هیچ بزرگسالی هم نمی آید همان. دختر کوچک بی کس و کار وارد ماجرای عجیب و ترسناکی می شود و با یک غول بزرگ همراه می شود. غولی با هیکلی ۸ متری و زمخت اما قلبی مهربان و روحی لطیف. غول بزرگ مهربان برخلاف بقیه غول ها، آدم نمی خورد. او به جای گوشت خوشمزه آدم ها به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.