- ارسالیها
- 2,965
- پسندها
- 3,118
- امتیازها
- 28,773
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #1
خانم موشه هفت تا دختر داشت. یک روز آنها به مهمانی موش ها دعوت شدند. بچه موش ها خیلی خوش حال شدند. اما خانم موشه نگران شد و گفت: ای داد بی داد! حالا بچه هایم چه یپوشند؟
آن وقت دست بچه هایش را گرفت و دنبال کفش و لباس راه افتادند. خیلی خیلی که رفتند به رودخانه ای رسیدند که پر از ماهی بود. چشم های خانم موشه برق زد و گفت: ماهی های قشنگ، کمی از پولک های خوتان را به من می دهید تا برای دخترهایم پیراهن پولکی بدوزم؟
ماهی ها گفتند: نه که نمی دهیم! این ها پولک های خودمان هستند.
خانم موشه غصه اش گرفت. بچه هایش را به صف کرد و دوباره راه افتاد. بچه موش ها گفتند : مامان ما خسته ایم، گرسنه ایم. پیراهن پولکی نمی خواهیم. برگردیم خانه. اما خانم موشه گوش نکرد.
خیلی خیلی که رفتند به عنکبوتی رسیدند که توی تار...
آن وقت دست بچه هایش را گرفت و دنبال کفش و لباس راه افتادند. خیلی خیلی که رفتند به رودخانه ای رسیدند که پر از ماهی بود. چشم های خانم موشه برق زد و گفت: ماهی های قشنگ، کمی از پولک های خوتان را به من می دهید تا برای دخترهایم پیراهن پولکی بدوزم؟
ماهی ها گفتند: نه که نمی دهیم! این ها پولک های خودمان هستند.
خانم موشه غصه اش گرفت. بچه هایش را به صف کرد و دوباره راه افتاد. بچه موش ها گفتند : مامان ما خسته ایم، گرسنه ایم. پیراهن پولکی نمی خواهیم. برگردیم خانه. اما خانم موشه گوش نکرد.
خیلی خیلی که رفتند به عنکبوتی رسیدند که توی تار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.