- ارسالیها
- 2,965
- پسندها
- 3,118
- امتیازها
- 28,773
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #1
روزی تیمور لنگ پادشاه وقت، از زبل خان دعوت کرد که برای دیدار از اصطبل دربار به قصر برود. زبل خان هم با دل و جان دعوت امیر را پذیرفت و همراه او وارد اصطبل شد. زبل خان که از علاقه شدید تیمور لنگ به حیواناتش خبر داشت، برای جلب رضایت خاطرش مدام از اسبها و الاغهایی که میدید، تعریف و تمجید میکرد.
امیر تیمور الاغ سفیدی را به زبل خان نشان داد و گفت که آن را به تازگی خریده است زبل خان با دیدن الاغ گفت: «به به! چه حیوان زیبایی! به نظر من این الاغ از هوش سرشاری برخوردار است و شرط میبندم که استعداد خواندن کتاب را هم دارد.»
امیر به محض شنیدن این حرف گفت: «من به تو یک ماه فرصت میدهم تا الاغ مرا با سواد کنی!»
زبل خان که میدانست اگر نتواند دستور امیر را عملی کند چه بلایی بر سرش خواهد آمد، در دل...
امیر تیمور الاغ سفیدی را به زبل خان نشان داد و گفت که آن را به تازگی خریده است زبل خان با دیدن الاغ گفت: «به به! چه حیوان زیبایی! به نظر من این الاغ از هوش سرشاری برخوردار است و شرط میبندم که استعداد خواندن کتاب را هم دارد.»
امیر به محض شنیدن این حرف گفت: «من به تو یک ماه فرصت میدهم تا الاغ مرا با سواد کنی!»
زبل خان که میدانست اگر نتواند دستور امیر را عملی کند چه بلایی بر سرش خواهد آمد، در دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.