متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

داستان کودکانه قصه کودکانه" الاغ باسواد تیمور لنگ"

  • نویسنده موضوع (فاطمه1381)
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 174
  • کاربران تگ شده هیچ

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #1
روزی تیمور لنگ پادشاه وقت، از زبل خان دعوت کرد که برای دیدار از اصطبل دربار به قصر برود. زبل خان هم با دل و جان دعوت امیر را پذیرفت و همراه او وارد اصطبل شد. زبل خان که از علاقه شدید تیمور لنگ به حیواناتش خبر داشت، برای جلب رضایت خاطرش مدام از اسب‏ها و الاغ‏هایی که می‏دید، تعریف و تمجید می‏کرد.
امیر تیمور الاغ سفیدی را به زبل خان نشان داد و گفت که آن را به تازگی خریده است زبل خان با دیدن الاغ گفت: «به به! چه حیوان زیبایی! به نظر من این الاغ از هوش سرشاری برخوردار است و شرط می‏بندم که استعداد خواندن کتاب را هم دارد.»
امیر به محض شنیدن این حرف گفت: «من به تو یک ماه فرصت می‏دهم تا الاغ مرا با سواد کنی!»
زبل خان که می‏دانست اگر نتواند دستور امیر را عملی کند چه بلایی بر سرش خواهد آمد، در دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #2
زبل خان در حالی که یکی کتاب بزرگ در دست داشت، همراه الاغ وارد قصر شد و به ملاقات پادشاه رفت. او کتاب را جلوی حیوان روی زمین گذاشت و الاغ با هیجان زیاد به وسیله زبانش صفحات کتاب را ورق زد؛ اما وقتی کتاب به نیمه رسید، با عصبانیت عقب رفت و شروع به عرعر کردن نمود.
امیر تیمور که از دیدن این صحنه به شدت خنده‏‏اش گرفته بود، از زبل خان پرسید: «با چه کلکی توانستی این کار را به الاغ یاد بدهی؟!»
زبل خان که از ترس داشت سکته می‏کرد، نفس عمیقی کشید و گفت: «جناب امیر، من بعد از کلی فکر کردن، تصمیم گرفتم در روز اول کمی یونجه بین صفحات اول و دوم کتاب بریزم؛ جوری که حیوان برای خوردن یونجه‏ها مجبور شود با زبانش صفحه اول را ورق بزند.
روز دوم یونجه‏ها را از بین صفحات دوم و سوم ریختم و الاغ باید دو صفحه را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا