داستان کودکانه داستان بلند کودکانه"ملکه گل ها"

  • نویسنده موضوع (فاطمه1381)
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 170
  • کاربران تگ شده هیچ

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
باغ گل زیبایی در کنار شهر بود تو باغ از هرنوع گلی پیدا میشد،
گل رز، گل نرگس، گل نسترن، گلهای با رنگ و خوشبو و قشنگ
کنار این باغ، دختری زندگی می کرد،
دختری بسیار مهربون ودوست داشتنی که عاشق گلها بود
او همیشه به این باغ گل سر می زد و برای گل ها آواز می خواند
نوازششون میکرد
بهشون گلها رسیدگی می کرد
و تازه نگهشون می داشت
مردم، اسم این دختر رو ملکه ی گلها گذاشته بودند
چون تمام وقتش رو با گل ها می گذراند
ازشون مراقبت می کرد
آبیاریشان می کرد
براشان شعر میخواند،
نوازششان میکرد
باهاشون حرف میزد
آره اون دختر واقعا ملکه ی گلها بود
بعد از مدتی ملکه بیمار شد ودیگه نمیتونست به باغ گل بره و تو رختخوابش دراز کشیده بود
دلش برای گلها تنگ شده بود واز این دلتنگی گریه اش میگرفت
گلها هم وقتی دیدند ملکه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Arman_r

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته + معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/20
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
فورا پرواز کرد، رفت و به گلها خبر بیماریه ملکه را داد
گلها خیلی ناراحت شدند و فهمیدند که چون ملکه بیمار شده بوده به دیدنشون نمیرفته
خیلی فکر کردند که چه کاری میتوانند
برای ملکه انجام بدن یکی از گلها گفت کاش میتوانستیم به دیدن ملکه بریم ولی این امکان نداره
کبوتر که این حرف گل را شنید گفت من میتونم هر روز یکی از شما رو با نوکم بچینم و به دیدن ملکه ببرم گلها خوشحال شدند
از اون روز کبوتر یک گل رو به دیدن ملکه می برد
ملکه از دیدن گلی که کبوتر با نوکش کنار پنجره میگذاشت خیلی خوشحال میشد و کمی حالش بهتر میشد
گلهایی که کبوتر براش کنار پنجره میگذاشت رو توی گلدون آب میگذاشت بوشون میکرد ونوازششون میکرد
ملکه یه کم حالش بهتر شده بود
یکی از همون شبها که ملکه توی تختش خوابیده بود صدای گریه ایی شنید به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا