متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

بزرگان تاریخ گوشه‌ای از خاطرات شیخ رجبعلی خیاط

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #1
در حال خواندن کتاب کیمیای محبت از که خاطرات شیخ رجبعلی خیاط هستم

یکی از خاطرات را براتون مینویسم

پیامبر به ابوذر فرمود:

_ ابوذر باید در هر کاری نیتی پاک داشته باشی حتی در خوردن و خوابیدن

شیخ به شاگردان خود مکرر تاکید می‌کرد که همه کارها باید برای خدا باشد حتی خوردن و خوابیدن و می افزود هرگاه این استکان چای را به قصد خدا بخوری دل تو به نور الهی منوّر می‌شود ولی اگر برای هضم نفس خودی همان می‌شود که خواسته بودی

به کفاش می فرمود :

_ وقتی کفش می دوزی اولاً برای خدا سوزن را فرو کن و بعد آن را خوب و محکم به دوز که به این زودی پاره نشود

به خیاط می‌گفت:

_ هر دری که میدوزی به یاد خدا بدوز و محکم
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #2
از خاطرات شیخ رجبعلی خیاط

شخصی تعریف میکرد:

با تاکسی از میدان سپاه پایین می آمدم دیدم خانمی بلند بالا با چادر و خیلی خوشتیپ ایستاده .صورتم را برگرداندم و پس از استغفار او را سوار کردم و به مقصد رساندم.

روز بعد که خدمت شیخ رسیدم گویا این داستان را از نزدیک مشاهده کرده باشد گفت:

آن خانم بلند بالا که بود که نگاه کردی و صورتت را برگرداندی و استغفار کردی ؟خدا یک جا برایت در بهشت ذخیره کرد و یک حوری شبیه همان...
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #3
یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط می گوید:

یک روز با جناب شیخ و چند نفر در کوچه امامزاده یحیی در حال عبور بودیم که یک دوچرخه سوار با یک عابر پیاده برخورد کرد عابر به دوچرخه سوار اهانت کرد و گفت: خر!

جناب شیخ گفت: بلافاصله باطن خودش تبدیل به خر شد!
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #4
یک روز با شیخ در منزل آقای رادمنش بودیم من به ایشان گفتم : پدرم تقریباً سال ۱۳۵۲ قمری وفات نموده می خواهم ببینم در چه حال است ؟

فرمود: یک حمد بخوانید
سپس توجهی نمود و قدری مکث کرد و گفت:نمی گذارند بیاید گرفتار زنش است

گفتم: اگر ممکن است با خانمش صحبت کنید

فرمود:مادری آمد.

او زنی اهل روستا بود که پدرم پس از ازدواج به او چند همسر دیگری اختیار کرده بود. او تا پایان عمر با پدرم متارکه بودند وقتی پدرم از این در می‌آمد و او از در دیگر خارج می‌شد .به شیخ گفتم:
- از او بپرسید چه باید بکنند تا از پدرم راضی شود؟

پاسخ داد قدری شکم گرسنه را سیر کن. گفتم چند نفر پاسخ داد؟ یکصد نفر. گفتم این تعداد را نمی‌توانم. بالاخره تا ۴۰ نفر پایین آمد. پس از پذیرفتن شیخ گفت: صدای پدرت بلند شد تا آن زن راضی شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #5
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #6
یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط که پس از صرف غذا حال معنوی خود را از دست میدهد از شیخ یاری می‌خواهد شیخ می فرماید:

آن کبابی که خورده ای فلان تاجر پولش را داده که حق پیرزنی را غصب کرده است
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #7
یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط که پس از صرف غذا حال معنوی خود را از دست میدهد از شیخ یاری می‌خواهد شیخ می فرماید:

آن کبابی که خورده ای فلان تاجر پولش را داده که حق پیرزنی را غصب کرده است
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #8
از کتاب کیمیای محبت شیخ رجبعلی خیاط

یکی از شاگردان شیخ می‌گوید: روزی خدمتشان عرض داشتم که اجازه دهید با هم به زیارت حضرت رضا مشرف شویم. فرمودن اجازه ام دست خودم نیست. ابتدا برای حقیر این مطلب قدری سنگین آمد که چگونه ایشان می فرماید اجازه ام دست من نیست تا اینکه زمانی گذشت فهمیدم که بنده خدا غیر از اراده حق رای از خود ندارد و کارهایش منوط به اجازه و رضای اوست

بعد از مدتی درباره اخلاص و زیارت آن وجود مبارک صحبت شد فرمودند ما اگر برای خدا مشرف شویم و به و جز رضای خدا چیزی در نظر نباشد حضرت از این زائر پذیرایی دیگری خواهد نمود

یکی از سفرها که بنده مشرف شدم و جز خدا چیزی منظور من نبود حضرت رضا چنان عنایتی نمود که از کثرت محبتش واله شدم و اگر این محبت شکلی داشت برایت می گفتم ولی اگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #9
فرزند جناب شیخ نقل می‌کند چند تن از کشاورزان ساری نزد پدر آمدند و گفتند در ساری خشکسالی شده و همه چیز سوخته و مردم تحت فشار هستند. ایشان فرمودند بروید یک گاو بکشید و اطعام کنید. از تهران تلگراف کردند که یک گاو را بکشند و هزار نفر را اطعام کند موقع غذا دادن آنقدر باران آمد که مهمان ها برای آمدن دچار مشکل شدند و این قضیه موجب ارتباط مردم آن سامان با شیخ شد و چند بار شیخ به جلساتی در ساری دعوت شد
 
امضا : سارا مرتضوی

سارا مرتضوی

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
7,530
امتیازها
26,673
مدال‌ها
14
سن
33
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #10
یکی از یاران امام کاظم روایت کرده که من از فقر و ناداری به حضرت شکایت کردم و عرض کردم تا آن اندازه از بی لباسی رنج می برم که فلانی ۲ لباسی که بر خود داشت را درآورد و به من پوشاند امام فرمود روزه بگیر و صدقه بده .گفتم از آنچه از برادران دینی به من میرسد هر چند اندک باشد ؟فرمود از آنچه خداوند به تو روزی داده تصدق کن هر چند بر خود ایثار کنی
 
امضا : سارا مرتضوی

موضوعات مشابه

عقب
بالا