- ارسالیها
- 756
- پسندها
- 6,446
- امتیازها
- 22,873
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #1
میرداماد سوار بر اسب در جاده جلو می رفت. شاه عباس صفوی و همراهانش کمی جلوتر بودند. شیخ بهائی سوار بر اسب چابکی جلوتر از همه پیش می رفت.اسب شیخ جست و خیز میکرد و سوارش محکم به زین چسبیده بود تا زمین نخورد.میرداماد سرعت اسبش را زیادتر کرد اما اسب نمی توانست اندام سنگین او را جلو ببرد.عباس مثل بسیاری از مردم بر این باور بود که میان دانشمندان هم مثل سیاستمداران، حسادت وجود دارد.
شاه به میرداماد نزدیک شد و با لبخند به شیخ اشاره کرد و گفت: «جناب میر، میبینید که این شیخ پایبند ادب نیست و بیتوجه به حضور این همه آدم های بزرگوار از جمله جنابعالی جلوتر از همه میرود.»
میرداماد مقصود مؤذیانه شاه را فهمید و پاسخ داد: «اینطور نیست، شیخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.