- نویسنده موضوع
- #1
با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفارش دادیم...
بسمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند... و سفارش دادند: پنجتا قهوه لطفا... دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا... سفارششان را حساب کردند، و دوتا قهوهشان را برداشتند و رفتند...
از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوههای مبادا چی بود؟
دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو میفهمی...
آدمهای دیگری وارد کافه شدند... دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند...
سفارش بعدی هفتتا قهوه بود از طرف سه تا وکیل... سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا...
همانطور که به ماجرای قهوههای مبادا فکر میکردم و از هوای آفتابی و منظرهی زیبای میدان روبروی کافه لذت...
بسمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند... و سفارش دادند: پنجتا قهوه لطفا... دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا... سفارششان را حساب کردند، و دوتا قهوهشان را برداشتند و رفتند...
از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوههای مبادا چی بود؟
دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو میفهمی...
آدمهای دیگری وارد کافه شدند... دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند...
سفارش بعدی هفتتا قهوه بود از طرف سه تا وکیل... سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا...
همانطور که به ماجرای قهوههای مبادا فکر میکردم و از هوای آفتابی و منظرهی زیبای میدان روبروی کافه لذت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.