یه سری کلمات مسکنن میشنوی همه ی دردات یادت میره لبخندای بزرگ و طولانی میارن رو لبات و گوشه ی چشمتو چین میندازنو برعکس یه سری کلمات تمام وجودتو خرد میکنه و مات میمونی سرجات!
گاهی با خودم میگم زندگی دیگه خسته شده، خیلی وقته زندگی کرده! خلقش تنگ شده داره سخت میگیره و خودش رو بهمون زهر میکنه. زندگی خیلی پیر شده، حال ما رو نداره!
بهم ميگي تحمل كن، درست ميشه. درست شدن تا يه جايي ارزش داره، تا يه جايي لبخند رضايت رو لبت مياره. از يه جايي به بعد حتي اگه همه چيز درست بشه هم ارزشي نداره تو رو خوشحال نميكنه ، تو رو راضي نميكنه. چيزي كه تو ٥ سالگي تو ويترين مغازه ديدي و خواستي وقتي ٢٠ سالگي بهت بدن ديگه خوشحالت نميكنه، غذايي كه يكشنبه هوس كردي وقتي جمعه بهت بدن ديگه راضي ت نميكنه. حرفي كه امروز بايد ارومت كنه رو چند روز بعد بشنوي ديگه خاصيت نداره. همينه. زندگي همه چيزش يا خيلي زوده يا خيلي ديره. سرِ موقع هاش هم اونقدر كمه كه خاطرات به ياد مونديمون ميشه.