متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها دلنوشته‌های دختر تابستان | مهدیه باریکانی

  • نویسنده موضوع HAKIMEH.MZ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 488
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #1
صبح باشد و خورشید پشت ابرها باشد
پاییز بیاید و برگها بریزند
بهار باشد و پرستوهای مهاجر سر برسند
شعله ی گاز را روشن کنم و غذای مورد علاقه ام را بپزم.
چه در موقع شادی یا ناراحتی
فرقی ندارد
فقط باید تو باشی
وهمین مهم است....
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #2
هر وقت تو را می بینم ونگاهم به نگاهت گره می خورد
بوسه بر لبان تو می زنم
در آغوش تو آرام می گیرم
و صورتت را چنان زیبا نوازش می کنم
که خیالم راحت می شود
و می خواهم زمان به جایی برسد
که فقط من باشم وتو
وهزاران سال زندگی کنیم
آری،قرنهای متمادی با تو می ارزد...
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #3
تو را هم در کتیبه های بیستون عصر ساسانی
هم در غنائم و ثروتی که محمود غزنوی از هند به تاراج آورد.
هم همان هنگامی که خراسان به زیر آتش جنگ مغول رفت
در همان بحبوحه ی آغاز جنگ جهانی اول
و حد فاصل عصر حافظ و سعدی خوش زبان
تا به روی کار آمدن آقا محمد خان قاجاری
تا جایی که حکومت عوض شد
و شد جمهوری
و رسید به همین عصری که فقط کرونا را
می بینیم
با چشمانم تو را دیدم
من عاشقانه دوستت داشتم و دارم
بلی فرقی نمی کند
کی باشد؟
من به بلندای قامت یک آرزوی زیبا
در خواستن تو عمر دارم
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #4
در قاصدکها
دنبالش میگشتم
در آینه ها می جستم
از سیب می پرسیدم
صدفها دور بودند
به باران نرسیدم
من در پی خوشبختی از نفس افتاده بودم
که تو دستم را گرفتی
ومن فقط عشق را به خاطر می آورم!
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #5
به هر کس رسیدم گفت عطر نوبرانه ات از کجاست؟
باد بهارم پرسید
کدام عطاری آن را می تواند بفروشد؟
راستش آهو هم به فکر فرو رفت
تازه دشت نرگس ودرخت نارنج
هم از رو رفته اند
هیچ کس و هیچ چیز
نمی داند
به بهشت چشمانت آلوده شده ام
ولی همان بهتر ناشناخته بمانی
تو فقط سهم صبح ها و شبهای خودم هستی....
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #6
چه فرقی می کند
فصل پسته باشد
یا دانه های درخشان برف
اصلا آسمان خورشید نداشته باشد
سه شنبه باشد یا جمعه
وقتی پشت چراغ یک چهارراه ایستاده ای
رنگش چه مهم است!
سبز کبود
یا قرمز لاله گون
کسی وقتی منتظرت نیست
فقط باید بروی...
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #7
روزگار بالا و پایین دارد
خنده و اشک را به روزها و شبهایمان می دهد
آفتاب را در آغوشمان می گذارد
ماه را به چشمانمان هدیه می دهد
ولی دل گرمی میخواهد
ثانیه های بیداری مان
تا دستانمان یخ نکنند
و دلمان نپوسد
و گرنه همه اش می شود عادت
عادت نفس کشیدن
عادت راه رفتن
عادت حرف زدن
و....
آری باید کسی باشد تا زندگی با چایی هم بچسبد....
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #8
مژه هایت نه کار کمال الملک نقاش است
نه لبهایت اثر دستهای پیکاسو
معادله ی فیزیک دستانت هم به عقل انیشتین نمی رسد
از عدالت چشمانت چه بگویم؟!
شبیه عدل امیر کبیر خیر
هیچ کجا نمی توان آن را پیدا کرد
نه الان
نه عهد قجر
نه حتی آینده
نه هیچ پادشاه و رجالی
و بازرگان و عوام الناسی
زیبایت را درک نخواهند کرد.
و من بسیار خوشحالم
که خدا شما را آفرید برای قلب من....
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #9
زنها نه به فکر شاهزاده ی سوار بر اسب هستند
نه تاج بلورین می خواهند
حتی دوست ندارند
شیرین قصه ی کسی باشند
که به خاطرش به جان کوه می افتد
آنها فقط مردی را می خواهند
که با دستهایشان آشنا باشند
و به آنها اطمینان دهند
که نااُمیدشان نمی کنند .
آخر کجا دیده ایم؟
بی عشق
خوشبخت بودن را......
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #10
خواب دیده ام
ماه خود را از بستر شب
به دار آویخته
ناله
ناله می زدم...
از عمق وجود
دستهایم گریبانم را رها نمی کردند
گویا ادامه ی داستان را نمی خواستند
همان دستانی که تو را نداشتن را بلد نشدند.
کاش خواب بود!
کاش سرانجام مرگ ماه بود....
 
امضا : HAKIMEH.MZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا