متفرقه راز دل

  • نویسنده موضوع HAKIMEH.MZ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 226
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,504
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
دل من طوفانیست، وندراین کلبه ی جانم غصه ای پنهانیست...
ما ندانیم که گوییم چ کس را راز دل لیکن ازصخره ی چَشم بی فروغم جاریست.....
***
راز دل با کس نگفتم راز من گفتن نداشت
درد دل با دوست نگفتم درد من همدرد نداشت
غم خود ،پنهان کنم غم من غمخوار نداشت
گر توداری قدر بدان ای یار من
سر به سنگ مینهم از دوریت تا که باز ایی به این ویران خانه ام ......
***
زبانم تا که نام عشق سر کرد
ز راز دل دو عالم را خبر کرد
همه تعلیم و درسم رفت از یاد
که تا دل بر سر کویت سفر کرد...
***
قرارمان یک شب کنار اسکله ی ناز چشمانت
تو نگران بی قراری های دلم
من دلواپسِ بی تابی های آغوشت
حالا برای چند دقیقه ابراز دلتنگی
برای چند دقیقه ابراز بی قراری
و به اندازه ی یک دوستت دارم....
مثل پیچک بپیچ به جانم که من تو را
بی قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : HAKIMEH.MZ
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Najva❁

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,504
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
این همه ناز دو چشمان سیاهت
شده است ساز دلم...
من به مضراب دلم چنگ زنم
تار کنم ، زخمه زنم ، زلف تو را...
ساز کنم ، ناز کنم آن دوتا چشم تو را...

ای که آواز لبت مدهوش کند جان دلم...
ای که گر خنده کنی قفل زنی بر دهنم...

ای نغمه ی تو راز دلم ، ساز و آواز دلم...
بگشا پرده از آن صورت ماهت
تا شَوم من همه شب محو نگاهت...
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,504
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
ازکنارم که گذشتی من ندانم،که چه شد
دل آرام و خَموشم سراسر گله شد
نه دِگرعقل زِمن بودو نه آن حال خراب
دل ودین ،رَفت زِمن،دَر مَنِ مَن وِلوله شد
آسمان چشم گشودُ، دِگر باره گریست
من ندانم که چه حاصل از این فاصله شد
من چو فرهاد شدم راهی کوی لیلی
توشه ام بارغمش بودکه بَس خاطره شد
بر دل خسته من گرد وغبار تو نشست
چهره ام سرخ شدُ راز دلم بر همه شد

با لبانی که میسوخت ز فراقت هر دم
نام تو بر لب من در همه جا زمزمه شد
آتش عشق توسوزاند خرمن عاشق...
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,504
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
دلتنگ که باشی
دنیای دو روزه
میشود دو قرنو دو سالو دو ماه....
خاطره های چند ساعتی
میشود چند ماه و چندین سال...
تنهاییت رخت میبندد!
میشوی همدم رویاهای نیمه تمامی
که بافته بودیشان :)
دلتنگ که باشی
حوالی پاییز ، برگ خشکی مینشیند در آغوشت و
میشود تنها همراز دلت...
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,504
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
لااقل پیش بیا تا غزلی ساز کنیم
قصه و شعر و سَر راز دلی باز کنیم

دفتر بغض و عداوت بگشاییم به عشق
تا که از معجزه ی عاشقی اعجاز کنیم

بنوازیم به صد شور و شعف دل ها را
به شب خلوت مان همهمه ابراز کنیم

با نشستن به لبِ تاقچه ی خاطره ها
عشق را با نفس گرم تو آغاز کنیم

شعری از غنچه بوسه بسرایم به لب
افق چشم تو را یک شب پرواز کنیم

تا که صبح بال زند مثل نفس های نسیم
بر سر بوسه ی صبحانه کمی ناز کنیم

کاش هرگز نرود از سر من سایه ی تو ...
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,504
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
مظهر عشق را عالمیان، قلب میدانند
اما عاشق تراز دل ها دستانی هستند که در فراق یار به جیب ها پناه میبرند و حاضر نمیشوند در دستان کسی جز معشوقه ی خود قفل شوند...
دست ها مهم ترین عضو بدنند!!
اگر دست ها نبودند بشر در حسرت یکی شدن با نیمه ی خود دیوانه میشد....
مگر میشود یار در فاصله ی پنج سانتی ات ایستاده باشد و در آغوش نگیریش؟؟!!!....
دست ها اگر نبودند پیوند های دنیا همه باطل میشد...
چه پیوندی محکم تر از دستان گره خورده ی دو عاشق....
و دست ها اگر نبودند با کدام اختراع بشر میشد راه اشک های روان شده را سد کرد؟!
دست ها اگر نبودند
بی شک در ابراز عشق ناتوان بودیم...
قلب شاید منزلگاه عشق باشد اما دست ها داستان دیگری دارند.....
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,504
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
امروز

بوسه ی جوانه ای را

روی ساقه ی غمگین زمستان دیدم

دلم آرام شد

مثل درختی که باد،

راز دلش را برایش فاش کرده است

امروز دلم خواست شماره ی بهار را بگیرم

سلام کنم

حالش را بپرسم

و بگویم کی از راه خواهی رسید

میخواهم کوچه را آب و جارو کنم...

امروز دلم خواست لبخند بزنم

دلخوش باشم به صدای غلغل سماور

دلخوش باشم به سلام مادر

دلخوش باشم به عطر گرم چای

امروز دلم خواست برای غم کاری کنم

بگویم خبر داری ...
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,504
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
من چگونه قصه گویم قصه از نامردمیها
از عجایبها غریبی بی کسی
آزردگیها
من چگویم از جوانی کودکی یا که از پستی بلندی
از زمانهای گذشته از همه آشفتگی ها
از کدامین غصه گویم راز دل را با که گویم
پس چه شد نیکی وخوبی آن همه مردانگی ها؟
سررا بر کدام شانه گذارم
تا نگردد آشکارا حال زارم
گو کجا رفت آن همه مهمان نوازی آن همه دلدادگی ها؟
دست در دستم ده رفیق روز دلتنگی
تا دوباره باز یابیم مهربانی خرمی ها...
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,504
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
فرشته گفت:
پس قرارمان این باشد
هر چه انسان روی زمین انجام داد؛
نتیجه اش را ببیند...
خدا گفت:غیراز دل شکستن
که جواب آن را خودم میدهم......
***
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم

شاید این بوسه به نفرت برسد،شاید عشق...
***
احوال دل، آن زلف دو تا داند و من
راز دل غنچه را، صبا داند و من

بی من تو چگونه‌ای، ندانم؟ اما
من بی تو در آتشم، خدا داند و من...
***
آسوده دلان را ، غم شوریده سران نیست
این طایفه را ، غصه رنج دگران نیست

راز دل ما، پیش کسی باز مگویید
هر بی بصری، با خبر از بی خبران نیست
 
آخرین ویرایش
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,504
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
ساربانا مهلتی تا تابر سر نعش حسین
راز دل گویم ببارم خون دل از هردو عین


در عزایش عالمی را پکنم از شور و شین
من برادر در میان خاک و خون گم کرده ام


مهلتی تا جستجویی اندرین صحرا کنم
در میان قتلگه من کشته ام پیدا کنم


بر سرنعش برادر دیده را دریا کنم
خاک بر فرقم که نور دیدگاه گم کرده ام...
 
امضا : HAKIMEH.MZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا