- ارسالیها
- 3,498
- پسندها
- 27,921
- امتیازها
- 58,173
- مدالها
- 27
- نویسنده موضوع
- #1
روزی قرار بر اعدام قاتلی شد. وقتی قاتل به پای دار رفت و طناب را دور گردن او آویختند، ناگهان روانشناس سر رسید و بلند داد زد دست نگه دارین.
آنها از دار زدن مرد منصرف شدند و گوش به سخنان روانشناس سپردند.
روانشناس رو به حضار گفت: مگر نه اینکه این مرد قاتل است و باید کشته شود؟
همه جواب دادند بله.
روانشناس ادامه داد: پس بگذارید من به روش خودم این مرد را بکشم . همه قبول کردند.
سپس روانشناس مرد را از بالای دار پایین آورد و او را روی تخته سنگی خوابانید و چشمانش را بست و به او گفت: ای مرد قاتل من شاهرگ تو را خواهم زد و تو به زودی خواهی مرد.
همه از این گفته روانشناس تعجب کردند روانشناس تکه ای شیشه از روی زمین برداشت و روی دست مرد کشید مرد احساس سوزش کرد. ولی حتی دستش یک خراش کوچک هم بر نداشت. سپس...
آنها از دار زدن مرد منصرف شدند و گوش به سخنان روانشناس سپردند.
روانشناس رو به حضار گفت: مگر نه اینکه این مرد قاتل است و باید کشته شود؟
همه جواب دادند بله.
روانشناس ادامه داد: پس بگذارید من به روش خودم این مرد را بکشم . همه قبول کردند.
سپس روانشناس مرد را از بالای دار پایین آورد و او را روی تخته سنگی خوابانید و چشمانش را بست و به او گفت: ای مرد قاتل من شاهرگ تو را خواهم زد و تو به زودی خواهی مرد.
همه از این گفته روانشناس تعجب کردند روانشناس تکه ای شیشه از روی زمین برداشت و روی دست مرد کشید مرد احساس سوزش کرد. ولی حتی دستش یک خراش کوچک هم بر نداشت. سپس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.