و به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام،
آرام
خش خِش گام ِ تو تکرار کنان،
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا،
- خانه کوچک
ما سیب نداشت
دست او ایا نخواهد چید سیب را از شاخه امید
نو نهال مهر را پربار
چشم او ایا نخواهددید؟
نه نخواهددید
دست او از شاخه امید
میوه شیرین نخواهد چید
باز می گردد دریغا بازگشت او
نیشخند دره ها را تاب نتواند
پیش طعن کوهها از شرم گشتن اب نتئاند
باز می گردد و می خواند
دره ای آغوش بگشوده
جاودان آغوش بگشوده
انتظارت چیست؟
کارت چیست؟
هان پذیرا می شوی این عابر آواره را در خویش؟
این پریشان خورده سر بر سنگ را دلریش؟
دره ایا این پریشان را ز درگاهت نمی رانی؟
جاودان در گرمی آغوش خاموشت نمی خوانی
؟دره خاموش است
دره سر تا پای آغوش است
و سکوتی سرد و صامت در فضا گسترده سنگین بال
ناگهان پژواک وای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای مهربانتر از من
با من
در دستهای تو
ایا کدام رمز بشارت نهفته بود؟
کز من دریغ کردی
تنها تویی
مثل پرنده های بهاری در آفتاب
مثل زلال قطره بباران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
مثل سحر آب
آواز مهربانی تو با من
در کوچه باغهای محبت
مثل شکوفه های سپید سیب
ایثار سادگی است
افسوس ایا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مایوس می کند؟
تو آن سیب سرخ خدا داده ای
تو یک اتفاقی که افتاده ای
منم عاشق عطر سیب دلت
و چشمان شعر پریزاده ای
تو سرمستی قلب انگور ها
تو شیراز لبریز از باده ای
تو شور غزل های حافظ ببین
که در قله ی عشق ایستاده ای
تو یک انتخابی که تا قرن ها
در آغاز و پایان هر جاده ای
تو حوای آدم … تو یک معجزه
تو آن سیب سرخ خدا داده ای