کیستی که من اینگونه
به اعتماد
نام خود را با تو میگویم
نان شادی هایم را با تو قسمت میکنم
کیستی که من، اینگونه به جد
در دیار رویاهای خویش
با تو درنگ میکنم؟
کیستی که من جز او
نمی بینم و نمی یابم
دریای پشت کدام پنجره ای؟
که اینگونه شادی هایم را گرفته ای
زندگی را دوباره جاری نموده ای
پرشور، زیبا و روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم جان می گیرد
و هر لحظه تعبیری می گردد از
فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
با عبور از تاریکی های سپری شده...
-برای تیامی.
به دیدارم بیا هر شب؛
به دیدارم بیا هر شب در این تنهای تنها و تاریک خدا مانند،
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن، در زیر سرپوش سیاهیها دلم تنگ است..