- نویسنده موضوع
- #1
شبهای تابستان زیباییش در غروب کوچه و خانهٔ پدری بود که ایوانش با نور سفیدِ لامپ مهتابی خاک گرفته روشن و جیرجیرکی در گوشهٔ حیاط، لبِ حوض شیر می خواند.
مهتاب شب های تابستانی آبادی بقدری روشن بود که براحتی می توانستی اعماق تاریکی را بشکافی و شفافیت و شیدایی روح را با آواز پرندۀ شب و صدای قدمهای خیس پیرمردی که از آبیاری باغ می آمد، شاهد باشی.
درخشش نور سفید ماه در پشت بام کاهگلی چنان نرم و لطیف و لذت بخش بود که گویی جسم و روحت بهمراه آهنگ بی کلام و ملایمی با سفیدی مهتاب آویخته و به تعلیق در آمده و تا بالادست ماه می رود و یا شاید ماه آنقدر نزدیک و بزرگ می شد که می توانستی در نورش غرق شوی.
نمایش هالهٔ مهتاب در وسط آسمان بقدری با اُبهت و پرطمطراق بود که تا دوردستها را روشن، و به چشمها عمق...
مهتاب شب های تابستانی آبادی بقدری روشن بود که براحتی می توانستی اعماق تاریکی را بشکافی و شفافیت و شیدایی روح را با آواز پرندۀ شب و صدای قدمهای خیس پیرمردی که از آبیاری باغ می آمد، شاهد باشی.
درخشش نور سفید ماه در پشت بام کاهگلی چنان نرم و لطیف و لذت بخش بود که گویی جسم و روحت بهمراه آهنگ بی کلام و ملایمی با سفیدی مهتاب آویخته و به تعلیق در آمده و تا بالادست ماه می رود و یا شاید ماه آنقدر نزدیک و بزرگ می شد که می توانستی در نورش غرق شوی.
نمایش هالهٔ مهتاب در وسط آسمان بقدری با اُبهت و پرطمطراق بود که تا دوردستها را روشن، و به چشمها عمق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.