- ارسالیها
- 1,620
- پسندها
- 21,598
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 28
- سن
- 17
- نویسنده موضوع
- #1
سیاوش از زمانی که به یاد داشت عاشق کشتی بود. دیدن تشک، شنیدن صدای سوت داوران و تشویق تماشاچیها باعث میشد خون به صورتش بدود و همهچیز را فراموش کند: پدر معتادش، مادرش که در خانهای با سقف ایرانیتی زندگی میکرد، دوستانی که سر چهار راه دستمال و گل میفروختند و حتی آن همسایهای که با لباسهای شیک و تمیز خودش را به ماشینهای بالای شهر میزد تا از آنها برای شکایت نکردن پول بگیرد و به کلاهبرداری کوچک خود فخر بفروشد. کشتی قدرتی داشت که باعث میشد سیاوش همهچیز را پشت در سالن بگذارد و شاید برای داشتن همین فراموشی کوتاه، نتوانست در برابر پیشنهاد غریبهای که یک بار او را دیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.