فکر کنم سه سال پیش نوجوون بودم
گذشته ...ولی خب افسردگی ای که درککردم اینطور بود که ارزشا برای آدم کمرنگو کمرنگ تر میشن زیباییا دیگه جلوه ندارن ...توجه به محیط کم میشه...فکر پر از دغدغه و تشویشو دوگانگی و... ... آینده نامعلوم و ترسناکه و آدم مدام از گذشته فراریه ...افسردگی ای که موندگار بشه و ریشه بدوونه مثل پیچک می پیچه دورت و کم کم تبدیلت میکنه به مومیایی از جنس بی تفاوتی، غم، تنبلی، بی انگیزگی و بی هدفی... و به نظرم اسم دیگه افسردگی مرگ فرسایشیه
...