- ارسالیها
- 4,084
- پسندها
- 9,036
- امتیازها
- 41,473
- مدالها
- 25
- نویسنده موضوع
- #1
چند روز قبل زن و شوهر جوانی که تنها ۸ ماه از ازدواجشان گذشته بود به یکی از شعبههای دادگاه خانواده رفتند.
زن جوان در حالی که خواهان جدایی بود به قاضی گفت: از آشنایی و ازدواج ما کمتر از یکسال میگذرد، اما در همین مدت رفتارهایی از همسرم دیدم که جز خجالت و شرمندگی و حقارت هیچ حس دیگری نداشتم. الان هم میخواهم طلاق بگیرم و خودم را نجات بدهم.
قاضی گفت: لطفاً بیشتر توضیح بده تا متوجه بشوم ماجرا از چه قرار است؟
زن جوان گفت: هرچند بیانش هم برایم سخت است، اما ناچارم بگویم شوهرم دزد است. هرجا میرویم و خانه هر که میرویم امکان ندارد چیزی برندارد. یک روز رفتیم یک مغازه کیففروشی مقابل چشمان من یک کیف برداشت و گذاشت در جیبش. وقتی اعتراض کردم گفت اینجا مغازه دوستم است با صاحبش شوخی...
زن جوان در حالی که خواهان جدایی بود به قاضی گفت: از آشنایی و ازدواج ما کمتر از یکسال میگذرد، اما در همین مدت رفتارهایی از همسرم دیدم که جز خجالت و شرمندگی و حقارت هیچ حس دیگری نداشتم. الان هم میخواهم طلاق بگیرم و خودم را نجات بدهم.
قاضی گفت: لطفاً بیشتر توضیح بده تا متوجه بشوم ماجرا از چه قرار است؟
زن جوان گفت: هرچند بیانش هم برایم سخت است، اما ناچارم بگویم شوهرم دزد است. هرجا میرویم و خانه هر که میرویم امکان ندارد چیزی برندارد. یک روز رفتیم یک مغازه کیففروشی مقابل چشمان من یک کیف برداشت و گذاشت در جیبش. وقتی اعتراض کردم گفت اینجا مغازه دوستم است با صاحبش شوخی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.