- ارسالیها
- 1
- پسندها
- 0
- امتیازها
- 0
- سن
- 20
- نویسنده موضوع
- #1
دو شاخهگُل که پژمرده شده و تکیه به پنجره دادهاند
چشمهای عاشقی که ثانیههای غم را می شمرد
پنجره بغضش گرفت، گلها از انتظار مرگ را ترجیح میدادند به زندگی
و مردی که از فراق اشکهایش را از خودَش پنهان میکرد
[به جای گُل درخت صبر میکاشت تا شاید برآید رو سفید]
بیست سال را یه روز و شب به کامش تلخ میکرد
درخت صبر هم از صبرش بُرید، اما عاشق را تنها امید، صبر است و بس....
امان از انتظار، انتظار، وانتظار.....
سجادمیرزاپور
#تکست #نوشته #انجمن #رمان
چشمهای عاشقی که ثانیههای غم را می شمرد
پنجره بغضش گرفت، گلها از انتظار مرگ را ترجیح میدادند به زندگی
و مردی که از فراق اشکهایش را از خودَش پنهان میکرد
[به جای گُل درخت صبر میکاشت تا شاید برآید رو سفید]
بیست سال را یه روز و شب به کامش تلخ میکرد
درخت صبر هم از صبرش بُرید، اما عاشق را تنها امید، صبر است و بس....
امان از انتظار، انتظار، وانتظار.....
سجادمیرزاپور
#تکست #نوشته #انجمن #رمان