- ارسالیها
- 2,738
- پسندها
- 19,070
- امتیازها
- 48,373
- مدالها
- 28
- نویسنده موضوع
- #1
خانواده وبستر از ۳ فرزند تشکیل میشد که دو دختر و یک پسر ۵ ساله به نام چارلی بودند.
همه چیز در ماه اول جابه جایی آنها به نظر خوب میرسید که کابوس های پسر کوچک خانواده شروع شد.
او هر شب از خواب میپرید و بلند کلمه چکش و میخ را فریاد میزد و باز به خواب میرفت.
تقریبا ۱۲ شب به همین صورت گذشت و چارلی در طول روز نیز هرگز چیزی جز چکش و میخ به زبان نمی آورد.
حتی مادر او و پدرش بسیار تلاش کردند که با چارلی ارتباط برقرار کنند و او را نزد روان شناس نیز بردند اما فایده ای نداشت.
دو ماه به همین صورت گذشت و چارلی لاغر و لاغر تر میشد و رنگی به صورت نداشت.
خواهران او میگفتند که شب صدا های عجیبی میشوند که نمیگذارد آنها به راحتی بخوابند.
ناگهان یک شب پدر و مادر چارلی از صدای جیغ دو دخترشان بیدار میشوند و...
همه چیز در ماه اول جابه جایی آنها به نظر خوب میرسید که کابوس های پسر کوچک خانواده شروع شد.
او هر شب از خواب میپرید و بلند کلمه چکش و میخ را فریاد میزد و باز به خواب میرفت.
تقریبا ۱۲ شب به همین صورت گذشت و چارلی در طول روز نیز هرگز چیزی جز چکش و میخ به زبان نمی آورد.
حتی مادر او و پدرش بسیار تلاش کردند که با چارلی ارتباط برقرار کنند و او را نزد روان شناس نیز بردند اما فایده ای نداشت.
دو ماه به همین صورت گذشت و چارلی لاغر و لاغر تر میشد و رنگی به صورت نداشت.
خواهران او میگفتند که شب صدا های عجیبی میشوند که نمیگذارد آنها به راحتی بخوابند.
ناگهان یک شب پدر و مادر چارلی از صدای جیغ دو دخترشان بیدار میشوند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.