- ارسالیها
- 1,620
- پسندها
- 21,598
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 28
- سن
- 17
- نویسنده موضوع
- #1
یک راز بزرگ و عجیب باعث شده بود خانواده دارکر از هم دور بشن اونا ترجیح میدادن این راز رو نادیده بگیرن اما هیچ رازی فراموش نمیشه و خون فقط با خون پاک میشه …..
اسم من دیزی دارکر هستش دختری که کمترین محبوبیت بین اعضای خانواده داره و غیر مادربزرگش کسی بهش اهمیت نمیده . مادربزرگ نانا همیشه میگه تو ۸۰ سالگی میمیره و فردا جشن تولد ۸۰ سالگیش هستش واسه قصد داره همه رو دور هم جمع کن و وصیتش بگه (نانا ثروت بسیار زیادی داره)
همه اعضای خانواده قبل از غروب به عمارت قدیمی و مرموز مادربزرگ رسیدن تنها راه ورود به عمارت یه گذرگاه شنی بود و شب موقع بالا اومدن آب دریا اون گذرگاه ناپدید میشد و هیچ راهی به بیرون وجود نداشت.
موقع شام همه منتظر شنیدن سهم خود بودن مادربزرگ خبری بهمون داد که همه شوکه شدیم ناگهان...
اسم من دیزی دارکر هستش دختری که کمترین محبوبیت بین اعضای خانواده داره و غیر مادربزرگش کسی بهش اهمیت نمیده . مادربزرگ نانا همیشه میگه تو ۸۰ سالگی میمیره و فردا جشن تولد ۸۰ سالگیش هستش واسه قصد داره همه رو دور هم جمع کن و وصیتش بگه (نانا ثروت بسیار زیادی داره)
همه اعضای خانواده قبل از غروب به عمارت قدیمی و مرموز مادربزرگ رسیدن تنها راه ورود به عمارت یه گذرگاه شنی بود و شب موقع بالا اومدن آب دریا اون گذرگاه ناپدید میشد و هیچ راهی به بیرون وجود نداشت.
موقع شام همه منتظر شنیدن سهم خود بودن مادربزرگ خبری بهمون داد که همه شوکه شدیم ناگهان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.