داستان داستان فارسی | دایه شیطان

  • نویسنده موضوع Amin
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 95
  • کاربران تگ شده هیچ

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
12,414
پسندها
45,942
امتیازها
96,903
مدال‌ها
146
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
من این خاطرات و از کجا میارم باید بگم بهتون با شخصی که کارشون دعانویسی قرآنیه و موکل مسلمان دارن واكثر خاطرات كسائیکه بهش مراجعه میکنن برای رفع مشکلشون رو تعریف می کنن و من هم برای شما تعریف میکنم بریم سر داستان از زبون خودشون میگم خانمی که دانشجوی بنده بودن مدتهابود درست و حسابی سر کلاس نمی اومد و نمرات افتضاحی میگرفت که اصلا قابل قبول نبود اکثر اوقات غیبت داشت و وقتی هم که بود حواسش توی کلاس نبود یک روز برای گرفتن نمره خیلی بهم التماس کرد و من بهش گفتم هیچ جوره نمیتونم کمکت کنم چون شما نه سرکلاس


میای نه حواست توی کلاسه نه درس میخونی اگه مشکلی داری بگو شاید بتونم کمکت کنم که شروع کرد به گفتن وحشتناک ترین راز زندگیش از زبون خودش تعریف میکنم دوسالی بود که ازدواج کرده بودم و بچه دار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Amin

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
12,414
پسندها
45,942
امتیازها
96,903
مدال‌ها
146
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #2
گفتم چیزی نیست بد خواب شده یهو به دستش نگاه کرد گفت این چیه تو دستش با تعجب دیدم چندتایی تار موی بلند که مطمعن بودم مال من نیست چون موهای من رنگیه توی مشتش گرفته… اونا رو از دستش در آوردم بردم انداختم تو سطل آشغالی و خوابیدیم این بیقراری و بیخوابیاش و مخصوصا بالا آوردناش ادامه که داشت هیچ بدترم شده بود اوایل شیر میخورد ولی دیگه این اواخر شیر هم نمی خورد و هر غذایی بهش میدادم بالا می آورد جالب اینجا بود که اصلا لاغر نمیشد با سوء تغذیه نداشت.


این هر شب غیب شدناش توی خواب ادامه داشت .. و گاهی وقتا من بیدار میشدم و میدیدم نیست یه شب باز دیدم نیستش هرچی دنبالش میگشتم پیداش نمیکردم آخر سر دیدم رفته توی کمد شوهرم بیدار شد صداش زدیم یهو به خدا قسم اگه دروغ بگم بچه ای که نمی تونست حرف بزنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Amin
عقب
بالا