داستان داستان فارسی | عروسی اجنه

  • نویسنده موضوع امین؛
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 75
  • کاربران تگ شده هیچ

امین؛

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
13,771
پسندها
49,302
امتیازها
96,908
مدال‌ها
158
سطح
51
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
.ما یه روستا داریم که همیشه بعد از اتمام امتحانات تابستون به روستا پیش پدربزرگم می رفتیم یادمه اون سال بعد از پایان امتحانات ثلث سوم قرار شد که خانوادگی بریم دهمون.

ده ما حدود چهار ساعت با شهر تبریز فاصله داره و یکی از سرسبزترین و زیباترین روستاهای شهرستان هشترود می باشد.ماجرا از اونجا شروع شد که من با پدربزرگم برای آبیاری درختان ومزرعه راهی شدیم البته اون موقعه من هشت سال بیشتر نداشتم بعد از آبیاری پدربزرگم از من خواست که سوار دواب (الاغ) شده و به روستا برگردم من هم سوار شده و راهی روستا شدم .مسیر مزرعه تا روستا هم یک مسیر حدود بیست دقیقه ای و پر از درخت و باغ و دره بود فکر کنم ساعت حدود دو یا سه ظهر بود

وهمه جا هم سوت و کور بود و من هم به صورت یه وری سوار الاغ شده بودم و در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : امین؛
عقب
بالا