- ارسالیها
- 3,499
- پسندها
- 27,922
- امتیازها
- 58,173
- مدالها
- 27
- سن
- 24
- نویسنده موضوع
- #1
پنجاه و دو سالمه هشتاد و یکی کار دارم!!
این را مادرم گفت، رمز کارت عابر بانکش بود، از روی کتاب قبلی ام روشی برای خودش پیدا کرده بود که اعداد را حفظ کند.
خندیدم و کارت را گرفتم که از حسابش پول جابجا کنم. خودش حوصله این کارها را ندارد، از یادگرفتن هم گریزان شده.
البته من اینطور فکر می کردم، تا اینکه دیدیم چند غذای جدید از دوستانش یادگرفته و با تلاش تمام پخته.
کیک خانگی می پزد، میرزا قاسمی یاد گرفته و چند نوع دلمه جدید درست می کند.
به قول خودش من گربه آشپزخانه ام، از بچگی همینطوری بودم، ناخنک زدن را دوست داشتم و دارم.
آن روز هم مشغول همین عادت ديرينه بودم که گفت: "بالاخره پختم"، دلمه بامجان و فلفل را می گفت، "میخواستم به خودم ثابت کنم می تونم" ، این را هم به خودش گفت.
همان وقت...
این را مادرم گفت، رمز کارت عابر بانکش بود، از روی کتاب قبلی ام روشی برای خودش پیدا کرده بود که اعداد را حفظ کند.
خندیدم و کارت را گرفتم که از حسابش پول جابجا کنم. خودش حوصله این کارها را ندارد، از یادگرفتن هم گریزان شده.
البته من اینطور فکر می کردم، تا اینکه دیدیم چند غذای جدید از دوستانش یادگرفته و با تلاش تمام پخته.
کیک خانگی می پزد، میرزا قاسمی یاد گرفته و چند نوع دلمه جدید درست می کند.
به قول خودش من گربه آشپزخانه ام، از بچگی همینطوری بودم، ناخنک زدن را دوست داشتم و دارم.
آن روز هم مشغول همین عادت ديرينه بودم که گفت: "بالاخره پختم"، دلمه بامجان و فلفل را می گفت، "میخواستم به خودم ثابت کنم می تونم" ، این را هم به خودش گفت.
همان وقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.