- ارسالیها
- 3,499
- پسندها
- 27,925
- امتیازها
- 58,173
- مدالها
- 27
- سن
- 24
- نویسنده موضوع
- #1
زنگ تلفن به صدا در آمد. پیرزن كه در حال چرت زدن بود، با صدای تلفن از جا پرید به اطراف نگاه كرد و دوباره با شنیدن صدای تلفن به زحمت از جایش بلند شد و به طرف تلفن رفت.
گوشی را برداشت، با شنیدن صدایی كه انگار خیلی وقت بود نشنیده بود، لپهایش گل انداخت.
سلام نوه ی گلم. خوبی؟
قرار شد كه پسر، عروس و نوه هایش به خانه او به میهمانی بروند.
بعد از خداحافظی، گوشی را گذاشت. كمی همانجا ایستاد و لبخندی از روی خوشحالی زد. بعد به خود آمد و دستمالی به دست گرفت و شروع به گردگیری منزل كرد. به حیاط رفت و همه جا را آب و جارو زد و برگشت. در حالی كه زیر لب چیزی را زمزمه می كرد سراغ آشپزخانه رفت و قابلمه را روی اجاق گذاشت.
ساعتی بعد قورمه سبزی روی اجاق غل غل می كرد و برنج هم در حال دم بود. در قابلمه...
گوشی را برداشت، با شنیدن صدایی كه انگار خیلی وقت بود نشنیده بود، لپهایش گل انداخت.
سلام نوه ی گلم. خوبی؟
قرار شد كه پسر، عروس و نوه هایش به خانه او به میهمانی بروند.
بعد از خداحافظی، گوشی را گذاشت. كمی همانجا ایستاد و لبخندی از روی خوشحالی زد. بعد به خود آمد و دستمالی به دست گرفت و شروع به گردگیری منزل كرد. به حیاط رفت و همه جا را آب و جارو زد و برگشت. در حالی كه زیر لب چیزی را زمزمه می كرد سراغ آشپزخانه رفت و قابلمه را روی اجاق گذاشت.
ساعتی بعد قورمه سبزی روی اجاق غل غل می كرد و برنج هم در حال دم بود. در قابلمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.