- ارسالیها
- 13,200
- پسندها
- 33,809
- امتیازها
- 96,874
- مدالها
- 70
- نویسنده موضوع
- مدیرکل
- #1
ساعت یه ربعی از دو نصفه شب میگذره که اتوبوس سر سه راه حسن آباد با سر و صدای زیادی توقف میکنه. شاگرد راننده در رو باز میکنه و با لحن تحکم آمیزی که خستگی توش موج میزنه میگه: سه راه…
خودش دستگیره آهنی رو میگیره و میپره پایین. از صندلی بلند میشم و دو رو برم و نگاهی میکنم. همه م**س.ت خوابن و فقط منم که باید پیاده بشم.
شاگرد راننده، صندوق اتوبوس رو باز میکنه و ساک منو میذاره زمین. تشکری ازش میکنم و برش میدارم. بدون اینکه جواب بده در صندوق رو میبنده و سوار اتوبوس میشه و در رو میبنده.
اتوبوس از جلوم که رد میشه همه جا میشه تاریکی مطلق… صدای جیرجیرکها از دو طرف جاده میاد. بیخیال تاریکی، ساک به دست حرکت میکنم به طرف اونور جاده. صدای ماشینی از سمت چپم میاد. سر بر...
خودش دستگیره آهنی رو میگیره و میپره پایین. از صندلی بلند میشم و دو رو برم و نگاهی میکنم. همه م**س.ت خوابن و فقط منم که باید پیاده بشم.
شاگرد راننده، صندوق اتوبوس رو باز میکنه و ساک منو میذاره زمین. تشکری ازش میکنم و برش میدارم. بدون اینکه جواب بده در صندوق رو میبنده و سوار اتوبوس میشه و در رو میبنده.
اتوبوس از جلوم که رد میشه همه جا میشه تاریکی مطلق… صدای جیرجیرکها از دو طرف جاده میاد. بیخیال تاریکی، ساک به دست حرکت میکنم به طرف اونور جاده. صدای ماشینی از سمت چپم میاد. سر بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.