داستان داستان فارسی | شب تاریک و جاده

  • نویسنده موضوع -Eva
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 143
  • کاربران تگ شده هیچ

-Eva

سرپرست تالار عمومی + گوینده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
8,800
پسندها
28,612
امتیازها
89,374
مدال‌ها
46
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
ساعت یه ربعی از دو نصفه شب می‌گذره که اتوبوس سر سه راه حسن آباد با سر و صدای زیادی توقف می‌کنه. شاگرد راننده در رو باز می‌کنه و با لحن تحکم آمیزی که خستگی توش موج میزنه میگه: سه راه…

خودش دستگیره آهنی رو می‌گیره و می‌پره پایین. از صندلی بلند می‌شم و دو رو برم و نگاهی می‌کنم. همه م**س.ت خوابن و فقط منم که باید پیاده بشم.

شاگرد راننده، صندوق اتوبوس رو باز می‌کنه و ساک منو می‌ذاره زمین. تشکری ازش می‌کنم و برش می‌دارم. بدون اینکه جواب بده در صندوق رو می‌بنده و سوار اتوبوس می‌شه و در رو می‌بنده.

اتوبوس از جلوم که رد میشه همه جا میشه تاریکی مطلق… صدای جیرجیرک‌ها از دو طرف جاده میاد. بی‌خیال تاریکی، ساک به دست حرکت می‌کنم به طرف اونور جاده. صدای ماشینی از سمت چپم میاد. سر بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : -Eva
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] Amin
عقب
بالا