در نعرهی گربه، تو نور مهتاب دیدم كه گربه از پشت روی زمین افتاده و سرش یك وری شده. پنجههایش سیخ شده و تو هوا مانده بود. حتی از آن فاصله هم گریه را شناختم. گربهای كه اسمش ریپ بود. احتیاجی به پایین رفتن نبود. مطمئن بودم كه دوباره او را كشتهام برای بار سوم.