- ارسالیها
- 13,895
- پسندها
- 49,872
- امتیازها
- 96,908
- مدالها
- 162
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
من در اوزاکای ژاپن زندگی می کنم و اغلب صبح ها برای رفتن به محل کار از مترو استفاده می کنم. یک روز که منتظر قطار بودم، متوجه مرد بی خانمانی شدم که در گوشه ای از ایستگاه مترو ایستاده بود و در حال رد شدن مردم با خود غر می زد. او یک فنجان در دست داشت که مردم پول داخلش می انداختند . زنی چاق از کنار مرد بی خانمان رد شد و من به وضوح شنیدم که او گفت: "خوک". وای با خودم فکر کردم این مرد بی خانمان به مردم توهین می کند و هنوز هم انتظار دارد به او پول بدهند؟
سپس یک تاجر بلند قد از آنجا گذشت و مرد بی خانمان زمزمه کرد: "انسان". انسان؟ من نمی توانستم با آن بحث کنم. معلوم است که او انسان بود.
روز بعد، زود به ایستگاه مترو رسیدم و بیشتر وقت داشتم، بنابراین تصمیم...
سپس یک تاجر بلند قد از آنجا گذشت و مرد بی خانمان زمزمه کرد: "انسان". انسان؟ من نمی توانستم با آن بحث کنم. معلوم است که او انسان بود.
روز بعد، زود به ایستگاه مترو رسیدم و بیشتر وقت داشتم، بنابراین تصمیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.