- ارسالیها
- 13,895
- پسندها
- 49,872
- امتیازها
- 96,908
- مدالها
- 162
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
من همیشه یک دختر ساکت بودم. من ترجیح میدادم تنهایی برم بیرون و بازی کنم تا اینکه دور و بر مردم باشم.
پدرم میگفت به خاطر اینه که از نظر اجتماعی رشد نکردم، مادرم کاملا قانع شده بود که من فقط خلاق تر از همسن و سال های خودمم و خیلی باهوش تر از اونیم که باهاشون ارتباط برقرار کنم.
من میرفتم به جنگل یا هرجایی بیرون از خونه و داستان هایی برای زندگیم میساختم. من ده ها داستان تخیلی با دوست های تخیلیم میساختم و ازشون میخواستم تا توی ماجراجویی هام بهم بپیوندن.
مادرم هیچوقت به خاطر اونها سوال جوابم نکرد درواقع اون این اخلاق من رو تشویق میکرد.
یکی از دوست هام بود که مورد علاقه ی من بود، اما من هیچوقت روش اسمی نذاشتم، من روی تمام دوست های دیگم اسم میذاشتم و براشون زندگی...
پدرم میگفت به خاطر اینه که از نظر اجتماعی رشد نکردم، مادرم کاملا قانع شده بود که من فقط خلاق تر از همسن و سال های خودمم و خیلی باهوش تر از اونیم که باهاشون ارتباط برقرار کنم.
من میرفتم به جنگل یا هرجایی بیرون از خونه و داستان هایی برای زندگیم میساختم. من ده ها داستان تخیلی با دوست های تخیلیم میساختم و ازشون میخواستم تا توی ماجراجویی هام بهم بپیوندن.
مادرم هیچوقت به خاطر اونها سوال جوابم نکرد درواقع اون این اخلاق من رو تشویق میکرد.
یکی از دوست هام بود که مورد علاقه ی من بود، اما من هیچوقت روش اسمی نذاشتم، من روی تمام دوست های دیگم اسم میذاشتم و براشون زندگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.