نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

داستان داستان فارسی | چهارمین انگشت

  • نویسنده موضوع Amin~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 79
  • کاربران تگ شده هیچ

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,895
پسندها
49,872
امتیازها
96,908
مدال‌ها
162
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
دختری 7 ساله به اسم مولی بود که عاشق عروسکا بود و توی اتاقش یه کلکسیون از اونا داشت. اون توی مدرسه خیلی خوب درس نمی خوند، بنابراین والدینش به اون گفتن که اگه نمراتش بهتر شه، به عنوان پاداش براش عروسک جدیدی میخرن.
مولی با انگیزه تمام تلاش خودشو کرد و چند هفته بعد، کارنامش از مدرسه اومد. اون انقدر درس خونده بود که موفق شد جز نفرات اول مدرسه بشه. مادر و پدرش خوشحال شدن و تصمیم گرفتن به قول خودشون عمل کنن.

صبح روز بعد، مادر مولی اونو به مرکز خرید آورد تا براش یه عروسک بخره. وقتی از پنجره مغازه اسباب بازی فروشی عبور می کردن، دختر بچه بازوی مادرشو گرفت و بهش گفت که میخواد داخل این مغازه رو ببینه.
وقتی وارد مغازه شدن، زن به دخترش گفت که می تونه هر چیزی که می خواد رو بدون توجه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Amin~

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,895
پسندها
49,872
امتیازها
96,908
مدال‌ها
162
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
اون یه عروسک دلقک با موهای قرمز، چشمای زرد و بینی قرمز بزرگ بود. صورتش چین و چروک داشت. یه دست دلقک مشت شده بود، اما از دست دیگه‌ی دلقک، سه انگشت بالا گرفته شده بود.
مولی رو به مادرش کرد و فریاد زد: "مامان، من اینو میخوام!"
"مطمئنی؟" با تعجب پرسید: "اما این خیلی زشت و وحشتناکه."
دخترک با هیجان سر تکون داد. "من اونو می خوام! من اونو می خوام!"
مادرش در حالی که عروسک دلقک رو از قفسه پایین میاورد و اونو به پیشخوان میبرد، گفت: "پس اشکالی نداره".

صاحب فروشگاه یه نگاه به عروسک انداخت و گفت: "متاسفم خانم. اون عروسک دلقک فروشی نیست. "
"چی؟ چرا؟" زن متعجب گفت.
اما فروشنده از پاسخ دادن خودداری کرد.
مادر به پایین نگاه کرد و دید که چشمای دخترش در حال اشکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Amin~
عقب
بالا