داستان داستان فارسی | دوست خاص

  • نویسنده موضوع Amin
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 31
  • کاربران تگ شده هیچ

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
12,209
پسندها
45,508
امتیازها
96,903
مدال‌ها
146
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
مدتی پیش ، با خانواده ی برادرم زندگی میکردم.
یک روز که درخانه مراقب برادر زاده ام بودم ، داشتم مطالعه میکردم و هر از گاهی از بیبی مانیتور اورا تماشا میکردم.

کمی بعد داشتم چرت میزدم ، که متوجه شدم برادر زاده م برای کسی میخندد و بازی میکند.
ابتدا فکر کردم که وسواسی شدم ، ولی وقتی دقت کردم متوجه سایه ی سیاهی شدم که کنار تخت برادر زادم ایستاده بود

من توی زندگی هیچوقت بیشتر از اون لحظه وحشت نکرده بودم‌.
به طرف اتاق برادر زاده م دویدم و اطراف رو گشتم ولی چیزی پیدا نکردم.

من به برادرم گفتم چه اتفاقی افتاد و او مرا کنار کشید و به من گفت که این را برای همسرش تعریف نکنم چون وحشت خواهد کرد؛ اما او هم چندبار شاهد همین اتفاق بوده.

آنها حدود چهار سال دیگر در آن خانه ماندند و هنگامی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Amin
عقب
بالا