- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
موریگان کرو از تنهایی وحشت دارد. او هم مثل هرکس دیگری میخواهد برای خودش خانوادهای داشته باشد؛ و میخواهد خانوادهاش دوستش داشته باشند. موریگان کرو نفرینشده است. دستکم دیگران که اینطور میگویند! او در شامگاهان، که نحسترین روز سال است، به دنیا آمده، برای همین هم تمام بدبختیهای منطقه را گردن او میاندازند، از تگرگ گرفته تا سکتهی قلبی و همهچیز! از همه بدتر اینکه بهخاطر این نفرین او محکوم است که در نیمهشب تولد یازدهسالگیاش بمیرد. آن هم وقتی که دلش میخواهد با تمام وجودش زندگی کند! اما وقتی موریگان در انتظار سرنوشتش نشسته، مردی عجیبوغریب و جالب، به اسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.