- ارسالیها
- 12,999
- پسندها
- 33,504
- امتیازها
- 96,874
- مدالها
- 69
- سن
- 17
- نویسنده موضوع
- مدیرکل
- #1
اتاقهای طبقه فوقانی منزل پدرم در شهر تبریز زندگی میکردم در آن اتاق ظروف قدیمی زیادی وجود داشت از جمله دو عدد ظروف مرغی عتیقه شبیه به هم و بسیار گرانقیمت که در دو طرف آینه قرار داشت.
یک روز که از خانه خارجشده بودم مادرم برای نظافت و سروسامان دادن وارد اتاق شده و متوجه میشود که یکی از ظرفهای کنار آیینه نیست.او گمان میکند که من آن ظرف را به خاطر تهیه مواد شیمیایی جهت بهدست آوردن کیمیا فروختهام هنگامی که به منزل بازگشتم با لحنی شدید به من گفت: جعفر چرا اسباب منزل را میفروشی؟
در جواب گفتم: من چنین کاری نکردهام.
مادرم گفت: یکی از ظروف کنار آیینه نیست.
به ایشان گفتم: شاید ظرف را در جای دیگر قرار داده باشم به اتاق رفتم و متوجه شدم که ظرف درجای خودش نیست فهمیدم که ناپدید...
یک روز که از خانه خارجشده بودم مادرم برای نظافت و سروسامان دادن وارد اتاق شده و متوجه میشود که یکی از ظرفهای کنار آیینه نیست.او گمان میکند که من آن ظرف را به خاطر تهیه مواد شیمیایی جهت بهدست آوردن کیمیا فروختهام هنگامی که به منزل بازگشتم با لحنی شدید به من گفت: جعفر چرا اسباب منزل را میفروشی؟
در جواب گفتم: من چنین کاری نکردهام.
مادرم گفت: یکی از ظروف کنار آیینه نیست.
به ایشان گفتم: شاید ظرف را در جای دیگر قرار داده باشم به اتاق رفتم و متوجه شدم که ظرف درجای خودش نیست فهمیدم که ناپدید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.