سلامی به گرمی چایی توی زمستون به همتون!
ممنون از همگیتون که هنر و وقتتون رو در اختیارمون گذاشتید و چنین آثاری رو خلق کردید؛ جدا ازتون متشکرم♡✨
متن همتون رو قرار میدم و با هم میخونیمشون تاااا در نهایت به برندههای عزیزمون برسیم7-7 ⋆ ࣪ *
•متن شماره 1•
"آنچنان غرق در نفرت شد؛
که ناگهان مرز های خوبی و بدی گسسته شد و معکوس نهانش او را بلعید."
•متن شماره 2•
سوار قطار میشوم و تنها بودنم، به من میگوید که فقط من هستم که به سوی مرگ میروم! صدای سوتش که میپیچد، روانهی خانهی جدیدم میشوم.
از پنجرهی قطار که بیرون را مینگرم، دردهایی که تا امروز، جانم را ستاندند برایم زباندرازی میکنند. و هرچه دقیقتر نگاه میکنم، روزی که خندهای بر لب زندگیام باشد پیدا نمیکنم.
اما حالا هم که به شهرِ مرگ میروم، پریشانم! اندوه گذشته، مدام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
•متن شماره 6•
در مخیلهام نمیگنجد که این مردم
چگونه همه چیز را میسپارند به پیشانی نوشت
نشدنها و شکستهایشان را حواله میکنند به روزگار بدسرشت
پیروزی و موفقیتهای دیگران نیز به دست سرنوشت
گر که آدمی تدبیر کند، تقدیرش را خود خواهد نوشت.
•متن شماره 7•
صداش هنوز توگوشم پخش میشه. تو تاکسی بودیم، پنج سالش بود عروسکش رو تو بغلش گرفته بود واسش لالایی می خوند، پرسیدم اسم عروسکت چیه؟ گفت: عروسک نیست اسمش فرشته، باهم دوستیم، توام عروسک داری؟ گفتم: نه عزیزم گفت: فرشته چی؟ داری؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
•متن شماره 11•
آسمان زندگانیام فقط آرامگاهیست برای کلاغها، دگر قدمهایم را بر روی ابرها میگذارم.
تمام اضطرابم مدام به خشم تغییر نقش میدهد.
دلهرهی زمانِ حال و آیندهام، دستانم را به سوی خودشان میکشند.
پنجرهی روحم در انتظار دیدن نم نم باران ترکخورده است.
دگر ترس از ترک خوردن روح و حتی جسمم برایم هراس نیست، آنقدر از دست دادهام که واهمهاش مانند آب دریا از میان چروکهای دستانم سر میخورند.
انگار حتی لالهزارها هم لبخند من را برای زیباییشان نمیخواهند.
من شدهام یک موریانه و حیات خود را از درون میجوم.
پاییز زهرمار شده و در سلولهای بدنم مانند گدازه پاشیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.