- تاریخ ثبتنام
- 12/7/21
- ارسالیها
- 4,128
- پسندها
- 36,195
- امتیازها
- 74,373
- مدالها
- 37
سطح
35
- نویسنده موضوع
- #1
بابابزرگم می گفت که بابابزرگش خان شهرشون بوده و به خاطر همین تقریبا نصف شهر ماله اینا بوده بابابزرگم میگه یه خونه ی خیلی خیلی بزرگبوده که همه فک و فامل های خان و بچه هاشو نوه هاشون هر کدوم جداگونه تو حیاط خونشون خونه داشتن بابابزرگم میگه انقد حیاط خونه بزرگ بود که شبا کاملا تاریک می شد و واسه دستشویی رفتن باید تا صبح صبر می کردیم بابابزرگ بابابزرگم که خان بوده ۱۲۰ تا اسب تو طویله نگه می داشته که متوجه می شن هر شب حداقل ده تا از اسب ها می میرن یا بچه های اسب ها سقط می شن
یه شب بابابزرگ بابابزرگم، و پدر بابابزرگم و خود بابابزرگم می رن شبو نگهبانی بدن که ببین کاره کیه که اسب هارو می کشه که می بینن یکی از اسب ها بدون اینکه کسی سوارش باشه دور حیاط می چرخه بابابزرگ بابابزرگم از اونجایی که...
یه شب بابابزرگ بابابزرگم، و پدر بابابزرگم و خود بابابزرگم می رن شبو نگهبانی بدن که ببین کاره کیه که اسب هارو می کشه که می بینن یکی از اسب ها بدون اینکه کسی سوارش باشه دور حیاط می چرخه بابابزرگ بابابزرگم از اونجایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.