وقتی بالای اون سکو ایستاده بودم؛ احساس خیلی خوبی داشتم.
جمعیت زیادی اونجا بودن و داشتن من رو تشویق میکردن.
اما این چیزی نبود که من دنبالش بودم!
مابین جمعیت به دنبال یک جفت چشم آشنا میگشتم اما نبود.
شاید خیلیا با حسرت به جایی که ایستاده بودم و تقدیر نامهای که به دست داشتم نگاه میکردن.
اما اونا چیزی داشتن که من هرگز نمیتونستم داشته باشم!
بغض بدی گلوم رو احاطه کرد بود؛ خشم داخلم شعله ور شد.
کاش یاد میگرفتیم آدم های بهجایی باشیم؛ هیچ چیزی توی دنیا نمیتونه جبران کننده لحظههای از دست رفته باشه***