ایشان نامش حیدار است
در دوران جنگ جهانی دوم زندگی می کند
زمانی که حکومت مرکزی از هم پاشیده و لات و لوت ها و قدرت های محلی شهر را میان خودشان تقسیم کرده بودند.
هر داستانی با توبه شروع میشود. حیدار توبه کرد دست به قداره نبرد و در آن روزگار، این مرد از جامعه قدارهکشان طرد شد و به کنار رفت.
حیدار مرد غمگین و افسرده ایست
مدتهاست حتی نگاه کردن به قدارهاش هم شادش نمیکند
نه میخواهد چیزی و نه چیزی به سراغش میآید