- ارسالیها
- 1,906
- پسندها
- 24,597
- امتیازها
- 53,373
- مدالها
- 22
- سن
- 23
- نویسنده موضوع
- #1
جوان 28ساله
ناکام
تا لحظه ی اخر با خوره ای که به جانش افتاده بود میجنگید
درحدی بود که صبح دوستم زنگ زد گفت-میخواهد جان دهد ولی نمی تواند حتی مرگ هم اورا نمی خواهد
خودش را به زمین اسمان میزند تا روح از تنش جداشود.....تا دیگر درد نکشد ....ولی حتی مرگ هم اورا نمی خواهد
ولی تمام شد واسمانی شد
دیگر اسم شیمی درمانی را حالش را بهم نمی زند
دیگر مجبور نیست تحمل کند سر بدون مویش را دراینه
دیگر چشمان بی فروغش هویداگر دردهایی که کشیده است نیست
دیگر لازم نیست به همه بگوید
سرطان خون دارم
راحت شد از دنگ فنگ این دنیا
راحت شد از درد وغم این دنیا
برای شادی روحش صلواتی هدیه کنید
ناکام
تا لحظه ی اخر با خوره ای که به جانش افتاده بود میجنگید
درحدی بود که صبح دوستم زنگ زد گفت-میخواهد جان دهد ولی نمی تواند حتی مرگ هم اورا نمی خواهد
خودش را به زمین اسمان میزند تا روح از تنش جداشود.....تا دیگر درد نکشد ....ولی حتی مرگ هم اورا نمی خواهد
ولی تمام شد واسمانی شد
دیگر اسم شیمی درمانی را حالش را بهم نمی زند
دیگر مجبور نیست تحمل کند سر بدون مویش را دراینه
دیگر چشمان بی فروغش هویداگر دردهایی که کشیده است نیست
دیگر لازم نیست به همه بگوید
سرطان خون دارم
راحت شد از دنگ فنگ این دنیا
راحت شد از درد وغم این دنیا
برای شادی روحش صلواتی هدیه کنید