داستان کودکانه داستان کودک بابا برفی

  • نویسنده موضوع YEGANEH SALIMI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 108
  • کاربران تگ شده هیچ

YEGANEH SALIMI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,801
پسندها
9,580
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
درختان دچارسرما زدگی شده بودند – سبزیشان رفته بود – مثل شاخ بز، خشک و قهوه ای رنگ شده بودند. نه گل مانده بود نه سبزه، نه ریحان، نه پونه، نه مرزه.

آب هم از رفتن خسته شده بود و یخ زده بود.

همه جا سفید بود، همه جا، کوه و دشت و صحرا.

آسمان شده بود آسیاب، اما به جای آرد، برف می ریخت همه جا.

یک روز تعطیل، نزدیکی های ظهر، کامبیز و کاوه، میترا و منیژه، کوروش و آرش، سودابه و سوسن، به خانه‌ی پدربزرگ رفتند تا هم پدربزرگ را ببینند و هم در حیاطِ بزرگِ مدرسه، که خانه‌ی پدربزرگ آنجا بود، برف بازی کنند…..

….. وقتی بچه ها به حیاط بزرگ مدرسه، که پر از برف بود، رسیدند، کاوه گفت: بچه ها، به جای برف گلوله کردن و توی سر هم زدن، چرا نیایم یه آدم برفی درست کنیم؟

بچه ها گفتند خوب فکری است. آرش دوید پارو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEGANEH SALIMI
عقب
بالا