متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

داستان کودکانه قصه کودکانه ماهیگیر و همسرش

  • نویسنده موضوع YEGANEH SALIMI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 64
  • کاربران تگ شده هیچ

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,365
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1

روزی روزگاری یک ماهیگیر و همسرش با هم در یک کلبه کوچک کنار دریا زندگی می کردند. ماهیگیر هر روز با قلاب و نخ ماهیگیریش برای صید ماهی بیرون می‌رفت ساعت‌ها تلاش میکرد تا بتونه یه ماهی بگیره.

یک روز از همین روزها، ماهیگیر قلابش رو در دستش گرفته بود و به آب زلال دریا خیره شده بود. بعد از یک مدت خیلی زیاد، حس کرد چیزی به قلابش گیر کرده! اون طناب و بالا کشید و یک ماهی رو دید که داشت به سختی توی آب دست و پا میزد. اون با گریه و التماس به ماهیگیر گفت:
ماهیگیر، به من گوش کن، بذار من برم، من یک ماهی واقعی نیستم! من یه شاهزاده‌ی طلسم شده‌ام. اگه منو ببری و کباب کنب و بخوری چه فایده‌ای برات داره؟ من اصلا خوشمزه نیستم! پس منو ول کن تا برگردم به آب و شنا کنم و برم!
ماهیگیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI
عقب
بالا