متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

داستان کودکانه داستان مصور کودکانه اژدهای خجالتی

  • نویسنده موضوع YEGANEH SALIMI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 55
  • کاربران تگ شده هیچ

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,797
پسندها
9,385
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
روزی روزگاری یک چوپان در یک روستای زیبا زندگی میکرد. یکی از روزها، با ترس و لرز به خانه رسید و با گریه و زاری گفت:
چیز وحشتناکی دیدم! به اندازه 4 اسب بزرگ بود و چنگال‌های بلند و تیز داشت. دم نوک تیز بلند و روی کل بدنش هم فلس های آبی براق داشت!
پسر چوپان رفت و در کتابش جستجو کرد:
بابا انگار تو یک اژدها دیدی!
پدر و مادر پسرک ترسیده بودن اما اون آروم آروم بود!
صبح روز بعد پسر از جایش بلند شد و به سمت تپه رفت چون میخواست ببینه که میتونه با آزدها دوست بشه یا نه! وقتی پسر به تپه رسید، فهمید که اژدها خیلی مهربون و بامزه است! اونا به هم لبخند زدند. بعد پسرک نشست و شروع کرد به سوال پرسیدن از اژدها!
[IMG...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI
عقب
بالا