- ارسالیها
- 2,027
- پسندها
- 23,625
- امتیازها
- 46,373
- مدالها
- 26
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
داستان کودکانه عینک مادربزرگ

مامانبزرگ لیلی همیشه عینکش رو گم میکرد!
مامانبزرگ که بدون عینکش، هیچ جا رو نمیتونه ببینه، میگه:
یعنی عینکمو کجا گذاشتم؟!

برای همین مامانبزرگ به لیلی نیاز داره که بهش کمک کنه!

بعضی وقتا عینک مامانبزرگ توی دستشوییه! یا روی تخت! بعضی وقتا هم روی سرشه!
اینجور وقتا لیلی میگه:
مامانبزرگ! اوناهاش! عینکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.