- ارسالیها
- 1,919
- پسندها
- 22,871
- امتیازها
- 44,573
- مدالها
- 24
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- #1
قصه کودکانه خوک کوچولویی که فرار کرد!
تپلی، خوک آقای سایمون بود! آقای سایمون یه سفالگر بود! آقای سایمون خیلی خیلی خوکش رو دوست داشت! اون میذاشت که تپلی هر کاری دلش میخواد بکنه! مثلا اون میذاره که تپلی زمینو بکنه! یا حتی سگ کوچولو رو اذیت بکنه!
امروز تپلی، یه کیسه پر از خیار پیدا کرده که به درخت بادوم آویزونه! اون روی پنجهی پاهاش ایستاده بود و خیارها رو بو میکشید! اون دقیقا گردنش رو مثل یه زرافه دراز کرده بود!
دو تا کلاغ سیاه گنده، از آسمون اومدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.