اهالی روستا بر این باور بودند که مراد عاشق دختری به اسم رباب بوده و این دو از بچگی با هم بزرگ شدهاند. در حالیکه مراد عاشق رباب و خواستار ازدواج با وی بود، پدر رباب با این ازدواج مخالفت کرد و جلوی این ازدواج را گرفت. اما داستان ترسناک آنجایی بود که شب عروسی رباب ناگهان ناپدید شد و دیگر هیچکس از او خبر ندارد.