- ارسالیها
- 1,919
- پسندها
- 22,871
- امتیازها
- 44,573
- مدالها
- 24
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- #1
قصه کودکانه شیری که تلاش نمیکرد!
یک روز خیلی آفتابی توی جنگل سبز بود و همهی حیوونا داشتن حسابی بازی میکردن!
یوزپلنگ به شیر گفت:
بیا و با من بازی کن آقا شیره! اگه میتونی منو بگیر!
و بعد تند و سریع شروع به دویدن کرد!
شیر گفت:
من دلم نمیخواد بازی کنم! من میدونم که میبازم!
[IMG...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.