چارلی، پسر ترسو و همیشه نگران دوازدهساله، به همراه خواهر کوجکترش جورجی، به خانهی مادربزرگی که قبلا او را ندیدهاند، میروند. مادربزرگ پرل و خواهرش، مادربزرگ اوپال، به نظر بیآزار میرسند. اما چارلی خیلی زود میفهمد که آنها راز وحشتناکی را پنهان میکنند. رازی که از تمام کابوسها و ترسهایی که چارلی تا آن موقع دارد، وحشتناکتر است.